چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید
چرا نگاه هایت انقدر غمگین است ؟
چرا لبخندهایت انقدر بی رنگ است ؟
اما افسوس ...
هیچ کس نبود همیشه من بودم و من و تنهایی پر از خاطره .
اری با تو هستم ...
با تویی که از کنارم گذشتی ...
و حتی یک بار هم نپرسیدی چرا چشم هایت
همیشه بارانی است !؟
سلام
من که بارها همه این ها رو پرسیدم خودت جواب ندادی. حالا هم می پرسم
چرا نگاه هایت انقدر غمگین است ؟
چرا لبخندهایت انقدر بی رنگ است ؟
خوب حالا جواب بده.
منتظرم
آدم ها با همدیگر بلند صحبت می کنند ولی وقتی قلبشان به هم نزدیک می شود صدا ها آهسته می گردد؛ صداهای عشاق در حد نجوا ست و کمی جلوتر دیگر نیازی نیست حرفی بزنند تمام چیزی را که در دل دارند در نگاه همدیگر می خوانند .
شاید لازم باشد خودت برایم بگویی چه چیزی آسمان دلت را ابری کرده و خاطر عزیزت را می آزارد .